ششم جولای

 یک هفته پیش بود که تا مرز یک اشتباه جبران ناپذیر پیش رفتم, اونم درست زمانی که فکر میکردم هیچوقت این اشتباه رو تکرار نخواهم کرد. درست وقتی که به خودم اطمینان داشتم نزدیک بود یک فاجعه به بار بیارم.

وقتی هیچ مشکلی نداری , یکی نساز. قاعده ای بود که بهش وفادار نبودم.. حالا فقط باید امیدوار باشم مشکلی به وجود نیاد و دیگه به خوابیدن با کسی که نمیشناسم فکر نکنم.


باید به زندگی طور دیگه ای نگاه کنم , باید از خودت بیرون بیای و بجنگی , میتونی بترسی ولی نباید فرار کنی. میتونی نگران بشی ولی امید رو از دست نده. این یک بازیه و کارتهای تو دقایق زندگی هستن , مثل یک بازنده بازی نکن.

مدتی هست که برنامه تغییر بزرگ متوقف شده . انرژی و انگیزه کافی نداشتم و بیشتر کار میکردم . حالا منتظر یک فرصت بودم که دوباره شروع کنم , اراده ام رو قوی کنم و به باید ها و نبایدهای خودم احترام بذارم . این فرصت امروز به وجود اومد و تصمیم دارم برنامه ریزی منظمی داشته باشم. دو سه هفته از برنامه عقب هستم که باید جبران بشه.

دیشب وقتی با سارا صحبت میکردم بهش گفتم که ایده های بزرگی دارم و فکر میکنم میتونم کارهای بزرگتری انجام بدم , کارهایی مثل Research and development و روباتیک ..هوش مصنوعی و کارهای خلاق و از این دست..

وقتی خونه هستم سستی و کرختی به من غلبه میکنه و کودن میشم.اشراق یک فرصت خوب برای به کار انداختن ذهنم محسوب میشه. 

امروز باید روی این موضوع تمرکز کنم و در موردش به نتیجه برسم , نتیجه ای که به زودی من رو در مسیر پیشرفت قرار بده .

به امید یاری خدا و ایمان به معجزه.