ششم شهریور

دوباره در برابر خودم قرار میگیرم , برای قضاوت کردن گذشته ام و رو راست بودن با خودم . 


میتونم خودم رو تسلی بدم , نگرانی رو از ذهنم بیرون کنم و به آینده امیدوار باشم , شاید هم بتونم واقعیت رو توسط ذهنم تغییر بدهم. اما این کاری نیست که الان میخوام انجام بدم,

باید تمام تکه های این پازل رو کنار هم بچینم تا به تصویر درستی از واقعیت دست پیدا کنم , اون چیزی که در ناخودآگاهم شکل گرفته و افکارم رو بهم ریخته.


مهمترین چیزی که منو نگران میکنه خطر بالقوه ای هست که سلامتی ام رو تهدید میکنه , نگرانی از بیمار بودن مهناز. فعلآ کاری به درصد و احتمال اش ندارم , میخوام بدونم چرا من چنین

ریسکی مرتکب شدم ؟ چطور چشمهام رو بستم و با کسی هم بستر شدم که نمیدونستم کی هست و از کجا اومده ؟


چرا من دوباره به اینجا رسیدم که باید منتظر تست خون و نتیجه باشم؟ و از خودم بپرسم آیا باز فرصتی باقی هست که من درست انتخاب کنم؟ آیا الان میتونم فارغ از نگرانی همه چیز رو تحلیل کنم و به تجربه ام اضافه کنم ؟ آیا الان بهترین کار پایان دادن به این رابطه ی غیرعادی و بی اصول است ؟


باید تصمیم بگیرم و عمل کنم , اگر برای تست دادن نیومد که همه چیز روشنه . اما اگر اومد و همه چیز خوب بود و جواب هم منفی بود اونوقت چی؟ باید فکر کنم.


سوم شهریور

یک بار همه چیز رو مرور کنیم . من اینجا هستم که از تو مراقبت کنم , به تو اطمینان بدهم و تو رو به آینده امیدوار نگه دارم. در بدترین شرایط کنارت خواهم بود و هیچوقت تو را سرزنش نخواهم کرد, من تو رو زنده نگه میدارم و برای بقا میجنگم.


و در سوی دیگر تو هستی که باید زندگی رو تجربه کنی , انتخاب کنی و از اشتباه نترسی. گاهی فقط یک انتخاب داری و گاهی بیشتر از یکی . هرچه شدفارغ از اینکه چه میشود ما باز هم خواهیم جنگید , حسرت نخواهیم خورد و خود را در مقام مقایسه قرار نمی دهیم.


و اکنون زمان جنگ است . من باید از ذهن تو , اولین و آخرین پناهگاهت حفاظت کنم و ترس و نگرانی رو بیرون کنم.