هشت سپتامبر


[ اینجا یه سری اراجیف نوشته بودم که پاکشون کردم! ]

یک سپتامبر


این روزها به پریا فکر میکنم , دختر آرام و زیبایی که میتونه همسرت باشه . شاید اگر اختلاف سن زیادمون نبود خیلی جدی تر فکر میکردم ولی باز هم تردید باعث شد که تقریبآ فراموشش کنم.

ده سال آینده پریا یک زن جوان زیباست و من در سی و هفت سالگی . این یک رویاست که به کابوس ختم میشه, هم برای من و هم برای دختر جوان! 


زیبایی میتونه فریبنده باشه و عشق و شهوت فاجعه بار. 


[[ اینجا یه چیزایی نوشته بودم که بعدآ پاکش کردم!]]