شانزدهم فوریه

امروز شنبه است, اینجام که چیزهایی رو یادداشت کنم.


بیشترش در مورد دختریه که کمتر از یک ماه باهاش رابطه داشتم , مهدیه . از روزی که بهش علاقمند شدم تا امروز خیلی تغییر کردم , خیلی تجربه بدست آوردم و سختی زیادی رو تحمل کردم.


بعد از تمام این سالهای تنهایی به خودم جرآت دادم که یک نفر رو برای خودم انتخاب کنم. کسی که بیشتر از تمام دخترهایی که میشناختم به ایده آل هام نزدیک بود, جذاب بود و باهوش . نزدیک به یک ماه با هم بودیم اما امروز همه چیز تمام شد! به سادگی و بدون رنج و اندوه.


اما اینکه چه شد و چطور اتفاق افتاد زیاد مهم نیست . مهم, کاری بود که من شروع کردم , بهترین تلاشم رو کردم و با موفقیت تمومش کردم . صرفنظر از نتیجه که شاید به نظر دلخواه من نبود , من تونستم یک رابطه سخت رو مدیریت کنم . در حال حاضر نه تنها غمگین نیستم بلکه خیلی هم خوشحالم , چون امروز فهمیدم که مهدیه انتخاب خوبی نبود , من تمام این مسیر رو پیمودم و حاضر بودم پیشتر هم بروم, فقط اگر مطمئن میشدم که مهدیه همون زنی هست که من به دنبالش هستم اما متاسفانه اینطور نبود .


تنها قسمت ناراحت کننده داستان همینه, اینکه مهدیه با تمام مشترکات فکری که با من داره , نه علاقه ای به من داشت و نه به گفته خودش پایبند یک رابطه بود. من تمام تلاشم رو کردم , تمام کاری که میتونستم و تمام توجهی که لازم بود با تمام انرژی . برای اینکه بتونم قلبش رو تسخیر کنم و بازی شروع بشه. اما حتی اگر این اتفاق هم رخ میداد به نظرم کافی نبود . من فقط یکی از ده ها مردی بودم که برای رسیدن به مهدیه تلاش کرده و بعد به همینجا رسیده که من الان هستم! بیشتر از شش رابطه در پنج سال چیزی که خودش گفته بود , من هم اضافه شدم به آخر لیست! 


 حس کابوس گونه ای در وجودم شکل گرفته! ترس گرفتار شدن در نادانی و عشق کورکورانه . انتخاب اشتباه و پافشاری و … الان فقط خوشحالم که همه چیز تموم شد و من از خطر نجات پیدا کردم.  بعد از دورانی که با طناز داشتم , این رابطه هم در نوع خودش عجیب و بی قاعده به نظر میرسید . این حالمو بد میکنه وقتی فکر میکنم روال عادی زندگی من از اینهمه جریان احمقانه و غیرعادی میگذره. [Shit]!


تنها راهنمای من این تجربه ی خوب و ساده است که, مسیر یک انتخاب درست از راه اشتباه نمیگذره . اگر در راه انتخابت مجبور شدی کار اشتباهی انجام بدی نشانه خوبیه برای اینکه در مورد انتخابت تجدید نظر کنی


امروز برخلاف اون چیزی که فکر میکردم , تشنه ی یک رابطه ی جدیدم . نه تنها خسته نیستم بلکه راه جنگیدن رو یاد گرفتم و خودم رو آماده میکنم برای انتخاب بعدی.

بیست و نهم ژانویه


امروز سه شنبه است و تعطیل رسمی, آسمان ابری و هوا و خنک و فرح بخش , چیزی که از ماه بهمن انتظار نداری.. بگذریم!


این مدت کارهای زیادی انجام دادم. به مهدیه پیشنهاد دوستی دادم و بهش واقعآ علاقمند شده بودم , همه چیز خوب پیش میرفت اما جواب مهدیه منفی بود,[یه چیزایی اینجا بود که پاک کردم!] به هرحال وجودش تاثیر خوبی گذاشت و منو به حرکت انداخت. 


شرایط داره به شکلی پیش میره که فکر میکنم به زودی بتونم از شرکت بیرون بیام و کار خودم رو شروع کنم. این با کمی ترس از آینده همراهه, ولی میدونم زندگی برای آدمهای ترسو, سخت و فرساینده است. باید ریسک کرد و جسارت داشت , حتی اگر شکست بخورم پشیمان نخواهم شد.


این کارهایی است که در آینده نزدیک انجام خواهم داد:

خداحافظی از انیمیشن - شروع برنامه نویسی - ورزش منظم - پیدا کردن یک دختر خوب و عملی کردن ایده های تجاری ام.


تصمیم دارم از تمام ظرفیت و امکانات موجود برای رسیدن به اهدافم استفاده کنم . هیچ کمکی رو رد نمیکنم اما در نهایت فقط روی یک چیز حساب خواهم کرد, خودم.