بیست و دوم تیر

الان که دارم مینویسم بدجوری احساس حماقت میکنم. تو رابطه با مهناز به امتیاز دهی افتادم و فقط به خاطر این بود که حواسم رو جمع نکردم . استراتژیم بازی حرفه ای بود اما الان یک قهرمان احمق به نظر میام.

یه کمی زیاده روی کردم! اول باید مساله رو حل کنم و بعد دیگه بهش اهمیت ندم تا به کارهای دیگه ام برسم. اولین اتفاقی که افتاد حاصل بی تجربگی من بود , بعد از شب مهمونی نباید مسایل خونه رو با مهناز مطرح میکردم و اصلآ لزومی نداشت در مورد شرایط اینجا چیزی بدونه .. اون هم با فضاحتی که من براش تفسیر کردم! 

بعد مجبور شدم معذرت خواهی کنم و بهش ثابت کنم برام خیلی اهمیت داره , انقدر که حاضرم براش یه آیپاد نانو بخرم؟! صبح نشده بود که عقلم زایل شد و چرت و پرتی براش مسیج زدم تا افتضاح رو کامل کنم.


خب حالا باید چیکار کنم؟ با دختری که هنوز نمیدونم کجا زندگی میکنه و چرا مخفی کاری میکنه و چرا حتی حاضر نشد شماره اصلی اش رو به من بده!؟ بهتره براش یه آیپاد بخرم مگه نه؟ و در خیابونی ملاقاتش کنم که حاضر نبود بگه جلوی کدوم پلاک باید منتظرش باشم!

تا اینجا که موفق شدم حسابی خودم رو احمق جلوه بدم و حالا باید ثابت کنم که راست میگفتم. اون تقصیری نداره اگه بهت دروغ گفته.. شاید صادقانه ترین داشته اش بوسه های لذت بخشش باشه و همین باعث شده که تو تصمیم بگیری نزدیکتر بروی. 


هنوز فرصت برای یک چرخش دراماتیک هست. حالا باید دید که مهناز با یک ساده لوح اسیر احساسات چطور برخورد میکنه و تو تصمیم داری چطور بازی کنی و ورق رو به نفع خودت برگردونی؟ 


نهم تیر

تصمیم دارم امروز رو تبدیل به یک نقطه عطف جدید در زندگی ام بکنم . از ابتدای سال شرایط مختلفی رو تجربه کردم و الان خودم رو در جایگاه خوبی احساس میکنم . بعد از چندبار تلو خوردن اساسی تونستم تعادلم رو دوباره بدست بیارم .


خب, حالا سوال اساسی , برنامه چیست؟ 


 برنامه اینه که خودم رو هر روز در مسیر هدفم ببینم که دارم با سرعت خوبی به سمتش حرکت میکنم , فقط در اینصورته که میتونم تعادلم را حفظ کنم .



سوم تیر

انقدر عصبانی و ناراحتم که حوصله نوشتن ندارم فکر میکنم بهترین سالهای زندگیم رو پشت کامپیوتر هدر کردم. همه چیز برام اهداف بلند مدت بود, هنوز هم هست! چرا من نتونستم طعم در آغوش کشیدن یک دختر هم سن و سال خودم رو تجربه کنم؟ چرا من هیچ لذتی در تمام این سالها نداشتم ؟‌ 


از لحظه ای که مریم گفت طبیعتآ رابطه جنسی هم داشته فهمیدم که چقدر تمام این سالها جدا افتاده ام .. درست میتونم این حس کمبود رو در ناخودآگاهم ببینم. 

شاید اینم یه جور عقده ی جنسی باشه. نمیخوام وقتی سی سالم شد این عقده رو با خودم همه جا ببرم و زندگی ام رو به کثافت بکشم. نمیخوام انقدر فشار تحمل کنم که تبدیل به یک بیمار روانی بشوم.


کافیه فقط یه نگاه به خودت بندازی تا بفهمی از این به بعد باید چیکار کنی. لازم نیست نگران پیشرفت باشی , حتی لازم نیست نگران پول باشی. 


کاری رو که میدونی درسته انجام بده. 

یکم تیر

به نظر میرسه باید یک تجدید نظر اساسی در نگرشم داشته باشم. در وضعیتی که الان هستم خیلی راحت میتونم بگم تصمیمم در مورد ازدواج کمی عجولانه و حساب نشده بود! به خاطر اینکه هنوز این ریسک خیلی زیاد وجود داره که انتخابم چالش برانگیز و نادرست باشه . 


دیگه نباید اینقدر مستقیم عمل کنم , این یک اشتباه محضه! تا وقتی به اندازه کافی تجربه کسب نکردم نباید از چنین روشی استفاده کنم. وقتی بدون دونستن جزئیات, مستقیم با یک زن برخورد میکنی شانس شناخت صحیح رو از خودت میگیری, و این راهش نیست . باید از بیرون وارد شد, قدم به قدم.

و این خیلی مهمه که از این به بعد هرگز نباید احساسات و عواطفم رو درگیر یک ارتباط کنم , کاملآ خونسرد و ریلکس!


هادی کمک کرد بفهمم کجا اشتباه کردم و بابت این ازش تشکر میکنم

تقریبآ فهمیدم که باید چکار کنم, باید بیشتر وارد جامعه بشم و گستره ی ارتباطی ام رو بیشتر کنم. وقتی در سطح معقولی نیازت برطرف شده و اعتماد بنفس خوبی داشته باشی میتونی بهترین انتخابت رو انجام بدی.

بیست و هفت خرداد

بسیار خب! کم کم ابرهای ابهام کنار میروند و افکارم شفاف تر میشوند ,شاید امشب بتونم در مورد مریم به نتیجه برسم.


مهمترین چیزی که بنظرم میرسه بیرون آمدن از شرایطی است که یک انتخاب رو به من تحمیل میکنه. وقتی اعتماد به نفس ات کم شده و ارتباطات محدود شده , تصمیم گیری کار سختی است. تصمیم گیری تحت فشار میتونه احتمال اشتباه رو خیلی زیاد افزایش بده, به خصوص وقتی نشانه های یک انتخاب خوب و مثبت به نظر نمیرسند. 


موضوع اصلی نگرانی من شخصیت مریم ـه. چیزی که منو به تردید می اندازه اینه که من در برخورد اول ارتباط خوبی با مریم برقرار نکردم . 

اگر از بودن در کنار کسی آنهم در برخورد اول خوشحال نباشم و اگر در برخورد دوم مجبور به تحملش در کنارم باشم , اگر مجبور باشم برای ایجاد صمیمیت خودم را برانگیخته کنم و انرژی در این ارتباط گردش نداشته باشه دیگه انگیزه ای برای حل مسایل بعدی باقی نمیمونه . 

---

با شناختی که از مریم بدست آوردم تقریبآ مطمئن شدم انتخاب خوبی برای من نیست. مریم کمی منزوی , مغرور و افسرده به نظر میرسید , در معاشرت کاملآ منفعل بود و رفتارش با خانواده سرد و بی روح بود. یک دختر ساکت که در شرایط بد کمک زیادی بهت نمیکنه و بیشتر برای یک زندگی مرفه مناسب به نظر میرسه.

این برای من مساله ی ارتباط بود. اگر مریم احساساتی بروز میداد شاید میتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و حتی بهش علاقمند بشم! .. به هر حال همه چیز امروز تموم شد, قبل از اینکه خیلی دیر بشه.