با گذشت زمان من و مهناز بیشتر بهم گره میخوریم , دختری که هیچوقت تصور نمیکردم باهاش بمونم حالا باید تا پایان یافتن دغدغه ها و نگرانیهام و یا روزی که مهناز تصمیم بگیره منو ترک کنه کنارش باشم.
اینکه آیا زیاد اشتباه کردم یا نه , احمق بودم یا درست انتخاب کردم و آیا خودم رو در آستانه ی فاجعه قرار دادم یا همه چیز آرام و خوشایند است ؟ چقدر سلامتی ام در خطر افتاده … اینکه از نظر مالی چقدر وضعم بد شده و آیا به زودی میتونم جبرانش کنم و چطور درسهای عقب افتاده ام رو جبران می کنم؟ و اینکه آیا میتونم این رابطه رو از سقوط آزاد نجات بدم یا اونقدر بی برنامه پیش میرویم تا جایی مجبور به جدایی شویم؟
هرچی که هست هزاران دلیل برای نگرانی و اضطراب وجود داره, مثل تصور روزی که بفهمم تمام این مدت خودم رو به خواب زده بودم و شهوت عقلم رو زائل کرده بود. ببینم که تمام قواعدی که میشناختم رو زیر پا گذاشتم, از مرزهاعبور کردم و مرتکب اشتباهی برگشت ناپذیر شدم.
در مقایسه با بدترین سناریو که در مورد سلامت رابطه جنسی ام هست , اگر نگرانی ام برطرف بشه تمام دغدغه های دیگه آنقدر بی اهمیت و کوچک هستند که میتونی به سادگی از کنار همشون بگذری! مثل اینکه تصور کنی همه ی اینها دسیسه بوده و اجازه دادی ازت سؤاستفاده بشه و هرچی داشتی سر این قمار باختی!,.. واقعآ چه اهمیتی داره ؟ وقتی هنوز سالمی و میتونی باز هم به دستشون بیاری.
اما سه هفته با این اطمینان فاصله دارم و ترجیح میدم نگران اتفاقی که نیوفتاده نباشم. نباید بترسم, باید درد و سختی را در آغوش گرفت و امیدوار بود.