پنج ژانویه

Just to be Honest and Frankly


امشب شاید بی پرده تر بنویسم , جسورتر و باهوش تر , از وضعیتی که در آن بسر میبرم , دشواری ها و راه حلهایش. از زمانی که وبلاگ را شروع کردم به چیز با ارزشی دست پیدا کردم و اون پیدا کردن مختصات جایی بود که هستم . میدونم چطور حرکت کردم و به کجا رسیدم و به کجا خواهم رسید.


یک زمانی فکر کردم که باید نقطه تعادل زندگیم رو پیدا کنم و برایش برنامه ریزی کردم , برای بیرون آمدن از تنهایی و آزادی از فشار روانی, و برای گذر به مردانگی. 

به نظرم فکر خوبی هم بود ,  اما یک مشکل اساسی داشت , پیدا کردن اون زن کاری نیست که بشه مثل یک هدف بهش نگاه کرد و همه چیز رو تعطیل کرد , تا وقتی خوبه که موازی با کارهای دیگه باشه و همه ی نکته اینجاست, نباید پیدا نشدنش مشکلی به وجود بیاره . 


به عقیده من , حاصل انتخاب درست نمیتونه از مسیر اشتباه بدست بیاد . شاید وضعیت من کمی غیر قابل تحمل بنظر بیاد , به خاطر محدودیت ها و شرایط , که دقیقآ اینجاست که من به خودم و جسارتی که داشتم نیاز دارم برای شکستن تمام محدودیت ها و برای عوض کردن باورهایی که اعتماد بنفس من رو سلب کرده بودند . 

این برای من انتخاب یک راه است همراه با سختی و خودسازی در برابر تن دادن به غریزه و آسایش . اگر تفاوتی باشد میان یک انسان بزرگ با دیگران بی شک همین انتخاب هاست.


شاید فکر کنی این مساوی است با از دست دادن لذتهای واقعی کنونی برای رسیدن به یک لذت انتزاعی در آینده ! اما چیزی که من به دنبالش هستم یک تعادل خاص هست. یعنی تعادل به سبک خودم


فقط یک چیز باقی میماند, باید یادم باشد که دیگران همیشه در مقابل من قرار دارند و بخشی از موانع به حساب می آیند. رازها را نباید فاش کرد و انتظار درک را باید فراموش کرد.

بیست و دوم دسامبر

بیست و دو روز پیش وارد بیست و هفت شدم و دقیقآ چهار ماه و ده روز از دوازده آگوست میگذره


از نظر فیزیکی تغییر زیادی نکردم , ورزش هم مدت زیادی هست که به خاطر کمردرد مضمن متوقف شده ولی الان نسبتآ شرایط بهتری دارم. 

دیروز مامان میگفت که دارم وقت و انرژی سلامتی رو به خاطر پول هدر میدم , گفت که وقتی وارد سی سال بشی دیگه ذهنت خیلی خوب کار نمیکنه و باید از وقتت بهتر استفاده کنی.

] مگه نمیخواستی بری شمال؟! خب برو طبقه بالای خونه بابات برای خودت کار کن , اکسیژن و آرامش و سکوت..! [


یه کمی راست میگه . مطمئن نیستم بعد از سی سالگی انگیزه الان رو داشته باشم. اینه که فکر میکنم چهار ماه و ده روز از برنامه ام عقب افتادم , فقط خوبه که دقیقآ میدونم چقدر! 

---

دیگه دارم در مورد "زن" به نتیجه میرسم , زیاد فرقی نمیکنه :کدام؟؛ , با توجه به معیارهایی که دارم احتمال خطای زیادی وجود نداره . نمیتونم انتخاب دور از ذهنی داشته باشم. 

فقط موضوع اینه که اعتماد بنفس خوبی پیدا کنم و از خودم لذت ببرم . بعد میشه به جای X هر عددی رو در معادله قرار داد , راستش قبلآ اشتباه فکر میکردم که باید ازدواج کنم ,الان اصرار زیادی ندارم.


نظم , کلید معمای وضعیت کنونی من است.  در حال حاضر شغلم رو مانعی بر سر راه برنامه های شخصیم نمی بینم . موضوع اراده و دیسیپلین مطرحه, بیشترین دستاورد ممکن در یک زمان و این چیزیه که میتونه راه حل خوبی باشه. به خصوص اینکه من به ارتباطات بیشتر نیاز دارم و در این شرایط , ایزولیشن اصلآ ایده خوبی نیست.

---


تا تغییر شرایط باید به برنامه فعلی ادامه بدم . ابدآ مایل نیستم برنامه ام رو عوض کنم.