بیست و هشت فروردین


برای زندگی جدیدم باید از یک سری قواعد پیروی کنم و مصمم و پایبند به اصولـم زندگی کنم. خطا رفتن از این راه و روش ملامت بار و تاسف انگیز خواهد بود, چیزی که اعتماد بنفس را نابود کند باعث شکست میشود . 


این راه و روشی است که من از آن پیروی میکنم . مثل یک سامورایی . 

  • قاعده اول ؛؛ هرگز در تبعیت از اصول سستی و کوتاهی نکن . در عمل استوار و قاطع باش ؛؛
  • قاعده دوم ؛؛ عمل گرایی هر روز قدمی به جلو بردار و پیشرفت کن ؛؛
  • قاعده سوم ؛؛ نظم , هرکاری را باید در زمان خودش انجام داد ؛؛
  • قاعده چهارم ؛؛ وقار و شرافت نفس, در برابر نیاز زانو نزن؛؛
  • قاعده پنجم ؛؛ چرخه ی کامل کار و تفکر , فیزیک , دنیای بیرون ؛؛
  • قاعده ششم ؛؛ رمز تکامل در ایدیوم و فرکانس متفاوت ذهن است؛؛
  • قاعده هفتم ؛؛باید ذهن آهنین و ضد گلوله داشت تا تفکر غالب به آن نفوذ نکند ؛؛


درسهایی که در آینده می آموزم به قواعدم اضافه خواهم کرد اما برای امروز کافی است! 

نهم آپریل

بیستم فروردین, از امروز آزادم هر کاری که دوست دارم انجام بدم. دیروز بعد از یک سال و نیم رسمآ با شغل ام خداحافظی کردم و همه چیز همونطور که میخواستم پیش رفت . حالا فارغ از هر مسئولیتی اونطور زندگی میکنم که دوست دارم و نه اونطور که مجبورم! 

واقعآ خوشحالم , از جسارت پایان دادن به کاری که دیگه علاقه ای به انجامش نداشتم و در بند تعهدات مجبور بودم ادامه بدم. حالا خودم رو از تمام قید و بندهای گذشته رها کردم و آماده ام برای زندگی با فلسفه جدیدم . 

برنامه های زیادی دارم که باید اجرا کنم و انرژی و انگیزه ی قدرمتندی برای پرتاب و جدا شدن از گرانش وضعیت گذشته , فکر کردن با ایدیوم جدید و در فرکانسی متفاوت.


باید به خاطر داشته باشم که چرا و چطور به اینجا رسیدم تا بتونم احساس واقعی رها شدن رو به یاد بیارم . باید یادم باشه که این فرصت رو به خودم دادم تا تجربه کنم و به راه آزمون و خطای حساب شده بروم . یادم باشه هروقت که خسته شدم برای خودم زنجیرهای رنگی و نو هدیه نیارم .


در ضمن تصمیم دارم تقویم ام رو به تقویم محلی برگردونم چون اینطوری تصویر دقیقتری از تاریخ بدست میارم!..

پنج آپریل

این روزا کمی با خودم درگیر شدم . اعتماد بنفسم کم شده و جسارت صحبت کردن رو از دست دادم ! به اضافه اینکه فن بیانم ضعیف شده و و در لحظه دقت کافی ندارم. فکر میکنم اینطوری در ارتباط برقرار کردن مشکل پیدا کنم. بی ربط نیست اگه بگم خونه نشینی دلیل بیشتر این مشکلهاست. مخصوصآ وقتی سیستم زندگی روزمره ام یک چرخه ی کامل رو طی نکنه . چند روز پیش به سه عنصر اصلی که سیستم منو روشن نگه میداره فکر کردم , کار مداوم , ورزش و ارتباطات .


باید چندتا ایده برای بیرون رفتن پیدا کنم . مثل کلاس و دانشگاه و .. .! یه راهی به دنیای بیرون از خودم تا بیش از اندازه متوجه درونیات نباشم , برای حفظ تعادل .


یه اتفاقی افتاده که دوست دارم در موردش بنویسم , در مورد رویاهام. هیچوقت اینقدر لذت بخش نبودن! هنوز هم گاهی پیش میاد که با مهدیه همراه باشم اما بیشتر وقتها کسی درکنارم هست که نمیشناسمش و احساس عمیقی بهش دارم ..! من که اعتقادی به رویای حقیقی ندارم ولی خب اگه همچین چیزی وجود داشت خوشحال میشدم!