چهار نوامبر

پنج شنبه پس از مدتها رفتم رکاب زدم ولی هنوز هیچ اثری از رضایت درونم دیده نمیشه. وقتی برمیگشتم ایده های درستی در ذهنم شکل گرفت. حالت Default ذهنی, چیزی که قرار بود تغییر بدم.


چند ماه پیش, شاید ۵ ماه یا بیشتر, به این نتیجه رسیدم که نمیشه و نباید خودآگاهم رو به ناخودآگاه تحمیل کنم.

چیزی که در گذشته فکر میکردم این بود که حالت ناخودآگاه یا همون Offline بودن اصلآ خوب نیست و باید پیوسته دیالوگ کرد , اما بعد فهمیدم که این زمینه ی افکاره که شخصیت من رو شکل میده, و در پی اون افکار من تولید میشن.

 بنابراین اگر من حالت Default درستی داشته باشم میتونم ذهنم رو بهتر Manage کنم.


تغییر حالت Default ذهنی. این که صبح با امید از خواب بیدار شوی و انرژی داشته باشی, یا وقتی که به هیچ چیز فکر نمیکنی Stable باشی. حالت روحی پایدار میشه اینکه استرس, اسپاسم و ناراحت نباشی و خونسردی خودت رو حفظ کنی.


میتونم اینو به برنامه نویسی کامپیوتر تشبیه کنم.

دیالوگ بالاترین سطح ارتباط باید باشه, و ناخودآگاه در لایه ای پایین تر قرار میگیره. وقتی که بطور خودآگاه داری با خودت حرف میزنی یا فکر میکنی در واقع داری از یک زبان سطح بالا استفاده میکنی, و وقتی که داری با ناخودآگاه فکر میکنی از یک زبان نزدیک به زبان ماشین استفاده میکنی که توسط ذهن Compile میشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد