بیست و یک فوریه

این روزا فقط سخت و فرساینده است . از شنبه تا امروز بازی من و مهدیه ادامه پیدا کرد و من هنوز مطمئن نیستم دارم چیکار میکنم. بعد از روزی که همه چیز رو تموم شده فرض کرده بودم باز هم برای آخرین بار تلاشمو کردم و نتیجه داد , آنهم یک نتیجه ی پیچیده که فقط برای من میتونست بدست بیاد..


رابطه ای که میتونست خیلی ساده باشه از همون ابتدا پیچیده شد, و همه اش به خاطر من بود که حاضر شدم این سختی رو تحمل کنم و پای دوستی غیر معمولمون بایستم تا زمانی که مهدیه منو انتخاب کنه. اما در واقع این اصلآ سخت نیست , سخت چیزیه من انتظارشو نداشتم و اون رفتار دوگانه ی مهدیه اس. رفتار عجیبی که من اصلآ درک نمیکنم , گاهی خیلی گرم و صمیمی و گاهی مثل سنگ سرد- انگار که هیچوقت هیچ چیز بین ما نبوده . این رابطه هم خیلی شبیه دورانی هست که با مهرنوش داشتم , یک رابطه یک طرفه و احمقانه و بی فایده . 


حسابی خسته ام . دروغ نبود که گفتم آماده ام برای انتخاب بعدی اما در این برهوت چیزی به نام انتخاب وجود نداره, از صبر کردن خسته شدم. از زمانی که خودم رو شناختم این بهترین انتخابم بود که حالا به این باتلاق کشیده شده. 

اگه بخوام به این رابطه از بیرون نگاه کنم , به نظر میاد انعطاف زیاد من بیشتر حس منزجر کننده ایجاد کرده تا علاقه. چیزی شبیه چسب مایع به نظر میام تا یک مرد مغرور و قابل اتکا . 


دیگه همه چیز بین ما به گند کشیده شده , کلمات ارزش خودشون رو از دست دادن و فداکاری دیگه مفهوم خودش رو نداره. دوست ندارم فکر کنم در آینده مجبورم دست به تکنیکهای احمقانه بزنم و جایی برای روشهای کلاسیک و صادقانه نیست.


شاید یه روز بشینم و یه تحلیل کلی از اونچه گذشت بنویسم , از اشتباهاتی که کردم و درسهایی که گرفتم .. اما الان ترجیح میدم فقط استراحت کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:42 ب.ظ

۱۱شب . تالار وحدت . خیابان آذربایجان
۹ شب . فرمانیه . خرید لباس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد