بیست و هشت فوریه

امروز پنجشنبه اس. از نظر احساسی در وضعیت خوبی نیستم.. قرار بود بریم کنسرت و قرار بود آخرین ملاقاتمون باشه که من دیشب کنسل کردم . دیگه چیزی باقی نمونده که به خاطرش تلاش کنم. فقط رنج حاصل از نبودنشه که شاید یه کمی طول بکشه , بعدشم فراموش میکنم.

مهدیه خیلی چیزارو از من گرفت , تمام امید و تصوراتی که از بودن با اون داشتم و مشترکات زیادمون .. و به جاش یک تصور تلخ و کدر به من داد . تصویر زنهایی که مردهای صادق رو به بازی میگیرن و ازشون استفاده میکنن. نمیتونم این حس احمقانه رو مخفی کنم که بازی خوردم .. شاید واقعآ همینطور باشه,


اما خودم اینو انتخاب کردم , این گناه اسلحه نیست که وقتی به طرف خودت شلیک میکنی کارش رو درست انجام میده .

 

از نظر من اون رفته, گفته بود سه ماه فرصت بده تا ذهنم رو جمع و جور کنم و تصمیم بگیرم , نمیدونم اگه یه روز برگرده چیکار میکنم. شاید تا اون موقع حرفهاشو فراموش کرده باشم .. اما ضربه هایی که به من زد باعث شد سرد بشم , سرد و تلخ. 


تصمیم دارم یه کمی روی قدرت ذهنم کار کنم , میخوام قویتر بشم تا اعتماد بنفس بیشتری پیدا کنم و به رضایت برسم . یک زمانی رو برای Zen و مدیتیشن قرار دادم , مطمئنم نتیجه خوبی میگیرم . باید انرژی بگیرم , بیشتر و بیشتر.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد