سوم مارچ

احساس میکنم چیز مهمی رو از دست دادم. مثل یک بچه شدم که دیگه خود شکلات براش مهم نیست, این آرزوی شکلات هست که براش باقی مونده . 


امروز به این نتیجه رسیدم , حتی اگه بخوام به یکی دیگه فکر کنم شاید به این زودی نتونم . خودم رو رها کردم در اندوه رومانتیکی که بعد از جدایی به وجود میاد, هر وقت که دلم خواست حسابی از اتفاقی که افتاده ناراحت میشم و بهش فکر میکنم. اصلآ قصد مبارزه ندارم! بذار تمام اتفاقی که این مدت افتاد در ذهنم مرور بشه , با اینکه زمان زیادی نبود اما تاثیر عمیقی روی من گذاشت ..


ترکیبی از خاطره لحظات خوب و سمپاتیک , دیالوگها , رفتارهای ناپسند , فانتزی ها و واقعیت و …! هر چیزی مثل یک نشانه منو برمیگردونه به یکی از این لحظات , و بیشتر از هر چیزی خودش , صداش و آواتارش. 


یه جورایی شاید بیش از اندازه به این موضوع اهمیت دادم , میتونم از نظر روانی خودم رو آنالیز کنم اما چیزی عوض نمیشه , نه من و نه واقعیت.


من در حال حاضر از نظر روانی یک بیمار به حساب میام . یک اعتیاد روانی به ؛روال گذشته؛ و سمبل زن دلخواه, برخاسته از افیون لحظات شیرین که در نظرم خیلی دور و دست نیافتنی بودند و من تونستم دقایقی اونهارو لمس کنم , حالا خلسه پایان یافته و فانتزی ها با واقعیت برخورد میکنند و درهم میشکنند . ذهن لذت جوی من مجاب به پیدا کردن راهی برای تکرار این عادتهاست , اگر در بیداری نشد - در خواب!

این بیرون در واقعیت , خلإ باعث میشه بیشتر ارجاع کنم به گذشته, اگر انتخابهای بیشتر و بهتری داشتم به آینده بیشتر فکر میکردم.


وقتی برای بدست آوردن چیزی خیلی تلاش کنی برات ارزش بیشتری پیدا میکنه , این بخاطر ارزش واقعی اون هدف نیست , در واقع ارزش تلاش تو ارزش آن را دو چندان میکند. ارزش غرور , افکار , احساسات , زمان , و …!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد