تموم شد..!
چشمهام رو باز کردم بالاخره, تونستم واقعیت رو اونطور که هست ببینم نه به اون شکلی که دلم میخواست. و البته کمی هم خوش شانس بودم و از یک فرصت خوب استفاده کردم.
وقتی به تصمیم نهایی رسیدم استراتژی ام ترک فیزیکی بود, کار سختی که مجبور نشدم انجامش بدم و امروز اتفاق بهتری افتاد! ترک احساسی . اگر تا دیروز حتی کمی باور داشتم که دختره انتخاب خوبیه امروز با از میان برداشتن پرده ی احساسات و عواطف دوباره همه چیز رو سنجیدم , نتیجه این بود که نه! من اشتباه میکردم و حالا دوباره این انتخاب رو دارم که به این رابطه پایان بدم. اینبار با این اطمینان که دیگه هیچوقت آرزوی داشتنش رو نخواهم کرد .
دیگه عشقی وجود نداره که آزارت بده , پارادوکس گذشته ها حل شده و خاطره ای نیست که نتونی باهاش کنار بیای . خوشحالم از اینکه یک گزینه بد رو انتخاب نکردم و چیزی که مسلمه اینه که تصمیم دارم همینجا همه چیز تموم بشه . هرچیزی که دختره رو به خاطرم بیاره باعث خوشحالی بیشترم میشه چون یادم میندازه که میتونست یک اشتباه بزرگ باشه و نبود.
و دیگه این برام سوال نیست که معنی اون رفتارها و حرفهای متضاد چی بود . تا حدودی ریشه یابی کردم و به علتهای خودآگاه و ناخودآگاهش پی بردم , بیشتر شناختم و به پیچیدگی های ساختار ذهنش آشنا شدم . با درک کوه یخی که فروید مثال زد , میشه رفتار ذهن هوشیارش رو توجیه کرد و خیلی چیزها میتونه دلیل باشه برای رفتارهای نامتعارفش . من دچار هیچ دلخوری یا آزردگی از دست مهدیه نیستم , وقتی میفهمم آنقدرها که من فکر میکردم مسلط و ارادی عمل نمیکرد.
سه شنبه شب که قرار کنسرت اوهام بود و من کنسل کرده بودم , رفتیم سینما کانون برای دیدن فیلم گربه ای در پاریس. به پیشنهاد مهدیه از شب قبل