-
هفت مارچ
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 00:30
امروز پنجشنبه بود , سر کار نرفتم و به جاش رفتم آخرین روز جشنواره دوسالانه رو تجربه کنم. خوب بود و روحیه ام بهتر شد , اونجا بودم که هادی تماس گرفت و منو به تولد دوستش دعوت کرد , پارتی صمیمی و خوبی بود. هنوز در اعماق ذهنم خاطرات و احساسات گذشته تکرار میشوند و تصاویری سیال از دنیای خیالی و اغوا کننده ی بودن کنار معشوقم...
-
ششم مارچ
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 02:46
تموم شد.. ! چشمهام رو باز کردم بالاخره , تونستم واقعیت رو اونطور که هست ببینم نه به اون شکلی که دلم میخواست. و البته کمی هم خوش شانس بودم و از یک فرصت خوب استفاده کردم. وقتی به تصمیم نهایی رسیدم استراتژی ام ترک فیزیکی بود , کار سختی که مجبور نشدم انجامش بدم و امروز اتفاق بهتری افتاد ! ترک احساسی . اگر تا دیروز حتی کمی...
-
پنج مارچ
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 00:12
وقتشه یکبار دیگه همه چیز رو آنالیز کنم و به این وضعیت پایان بدم , زمانی برای تصمیم نهایی امشب باید پایانی باشه برای تمام رنجهایی که این مدت کشیدم . یک نقطه تصمیم گیری روشن و بزرگ . باید احساسات رو کنار بذارم و منطقی فکر کنم. بعد از این به خودم قول میدم که به تصمیمم وفادار بمونم , پس باید درست فکر کنم . موضوع اینه که...
-
سوم مارچ
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 00:11
احساس میکنم چیز مهمی رو از دست دادم. مثل یک بچه شدم که دیگه خود شکلات براش مهم نیست , این آرزوی شکلات هست که براش باقی مونده . امروز به این نتیجه رسیدم , حتی اگه بخوام به یکی دیگه فکر کنم شاید به این زودی نتونم . خودم رو رها کردم در اندوه رومانتیکی که بعد از جدایی به وجود میاد , هر وقت که دلم خواست حسابی از اتفاقی که...
-
بیست و هشت فوریه
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 14:35
امروز پنجشنبه اس. از نظر احساسی در وضعیت خوبی نیستم.. قرار بود بریم کنسرت و قرار بود آخرین ملاقاتمون باشه که من دیشب کنسل کردم . دیگه چیزی باقی نمونده که به خاطرش تلاش کنم. فقط رنج حاصل از نبودنشه که شاید یه کمی طول بکشه , بعدشم فراموش میکنم. مهدیه خیلی چیزارو از من گرفت , تمام امید و تصوراتی که از بودن با اون داشتم و...
-
بیست و چهار فوریه
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 23:46
خشمگینم , خیلی هم زیاد. این اولین بار نیست که مهدیه باعث میشه من انقدر ناراحت بشم. یه جای کار اشکال داره که من باید پیداش کنم . شاید خیلی ساده باشه و فقط باید چشمم رو باز کنم تا ببینمش , شاید هم باید منتظر زمان باشم . این احتمال وجود داره که انتخابم خوب نبوده و حالا دارم بهای این انتخاب رو میپردازم. مثل یک موجود مسخ...
-
بیست و یک فوریه
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 21:56
این روزا فقط سخت و فرساینده است . از شنبه تا امروز بازی من و مهدیه ادامه پیدا کرد و من هنوز مطمئن نیستم دارم چیکار میکنم. بعد از روزی که همه چیز رو تموم شده فرض کرده بودم باز هم برای آخرین بار تلاشمو کردم و نتیجه داد , آنهم یک نتیجه ی پیچیده که فقط برای من میتونست بدست بیاد.. رابطه ای که میتونست خیلی ساده باشه از همون...
-
شانزدهم فوریه
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 23:04
امروز شنبه است , اینجام که چیزهایی رو یادداشت کنم. بیشترش در مورد دختریه که کمتر از یک ماه باهاش رابطه داشتم , مهدیه . از روزی که بهش علاقمند شدم تا امروز خیلی تغییر کردم , خیلی تجربه بدست آوردم و سختی زیادی رو تحمل کردم. بعد از تمام این سالهای تنهایی به خودم جرآت دادم که یک نفر رو برای خودم انتخاب کنم. کسی که بیشتر...
-
بیست و نهم ژانویه
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 14:31
امروز سه شنبه است و تعطیل رسمی , آسمان ابری و هوا و خنک و فرح بخش , چیزی که از ماه بهمن انتظار نداری.. بگذریم ! این مدت کارهای زیادی انجام دادم. به مهدیه پیشنهاد دوستی دادم و بهش واقعآ علاقمند شده بودم , همه چیز خوب پیش میرفت اما جواب مهدیه منفی بود,[یه چیزایی اینجا بود که پاک کردم!] به هرحال وجودش تاثیر خوبی گذاشت و...
-
پنج ژانویه
شنبه 16 دیماه سال 1391 02:26
Just to be Honest and Frankly امشب شاید بی پرده تر بنویسم , جسورتر و باهوش تر , از وضعیتی که در آن بسر میبرم , دشواری ها و راه حلهایش. از زمانی که وبلاگ را شروع کردم به چیز با ارزشی دست پیدا کردم و اون پیدا کردن مختصات جایی بود که هستم . میدونم چطور حرکت کردم و به کجا رسیدم و به کجا خواهم رسید . یک زمانی فکر کردم که...
-
بیست و دوم دسامبر
شنبه 2 دیماه سال 1391 02:20
بیست و دو روز پیش وارد بیست و هفت شدم و دقیقآ چهار ماه و ده روز از دوازده آگوست میگذره . از نظر فیزیکی تغییر زیادی نکردم , ورزش هم مدت زیادی هست که به خاطر کمردرد مضمن متوقف شده ولی الان نسبتآ شرایط بهتری دارم. دیروز مامان میگفت که دارم وقت و انرژی سلامتی رو به خاطر پول هدر میدم , گفت که وقتی وارد سی سال بشی دیگه ذهنت...
-
دوم نوامبر
شنبه 13 آبانماه سال 1391 01:02
دقیقآ دو هفته پیش یک تصمیم سخت گرفتم و حالا اعتماد به نفس بیشتری دارم , اراده راسخ تری هم پیدا کردم. بعدش تونستم یک هفته و نیم برنامه ورزش رو ادامه بدم ولی یه مشکل اساسی پیدا کردم , انرژی . الان دیگه موضوع فقط این نیست که وزن کم کنم , موضوع یک تغییر اساسیه در سبک زندگی . باید همه چیز رو مدیریت کنم و مطمئنم که خیلی خوب...
-
بیست و شش سپتامبر
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 01:39
دو جمله ی با ارزش هست که از دو دوست عزیز شنیدم , اینجا مینوسم که یادم نره . جمله ی اول رو مجدالدین گفت , مردی که از همه نظر ابعاد گسترده ای داره! ] شناخت محدودیت چیز خوبیه [ , حتی موقع فکر کردن هم باید محدودیت های ذهنت رو بشناسی . یا اینکه اگه میخوای فکر کنی باید بدونی که ذهنت تا چه مرزی قادر به نتیجه گیری درست می...
-
هشت سپتامبر
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 10:47
[ اینجا یه سری اراجیف نوشته بودم که پاکشون کردم! ]
-
یک سپتامبر
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 02:42
این روزها به پریا فکر میکنم , دختر آرام و زیبایی که میتونه همسرت باشه . شاید اگر اختلاف سن زیادمون نبود خیلی جدی تر فکر میکردم ولی باز هم تردید باعث شد که تقریبآ فراموشش کنم. ده سال آینده پریا یک زن جوان زیباست و من در سی و هفت سالگی . این یک رویاست که به کابوس ختم میشه , هم برای من و هم برای دختر جوان ! زیبایی میتونه...
-
دوازده آگوست
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 20:41
حال و آینده برای من هیچوقت چنین روشن و شفاف نبوده که امروز هست. بعد از اینکه کار برنامه ریزی ده ساله به خوبی به انجام رسید احساس سبکی خوشایندی دارم , یک پلان نسبتآ بزرگ و دقیق که به تمام جزئیات دقت شده .. الان میتونم نفس راحتی بکشم و خوشحال باشم . امروز اولین روزی بود که شروع کردم و واقعیت اینه که شروع خوبی نبود ! .....
-
چهار آگوست
شنبه 14 مردادماه سال 1391 01:03
مسیری که تصمیم گرفتم برای ده سال آینده طی کنم بیشتر از هر وقت دیگه برام روشن و مشخص شده. اما الان اینجام تا در مورد چیزی صحبت کنم که تضمینی برای ادامه مسیر حساب میشه. خانه نشینی , انزوا, تنهایی و عدم رسمیت نه تنها به پیشرفت آسیب میزنه بلکه میتونه افکارم رو به سمت مالیخولیا بکشه و اینطوری مجبور میشم که برم بیرون و برای...
-
ششم جولای
جمعه 16 تیرماه سال 1391 17:37
یک هفته پیش بود که تا مرز یک اشتباه جبران ناپذیر پیش رفتم, اونم درست زمانی که فکر میکردم هیچوقت این اشتباه رو تکرار نخواهم کرد. درست وقتی که به خودم اطمینان داشتم نزدیک بود یک فاجعه به بار بیارم. وقتی هیچ مشکلی نداری , یکی نساز. قاعده ای بود که بهش وفادار نبودم.. حالا فقط باید امیدوار باشم مشکلی به وجود نیاد و دیگه به...
-
ده ژوئن
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 08:04
[یه چیزایی اینجا نوشته بودم که بعدآ ترجیح دادم پاک کنم ]
-
بیست و دوم می
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 17:51
این روزها دارم تمرکز از دست رفته ام رو دوباره به دست میارم ، دارم درک میکنم که چطور میشه فکر کرد و این رو مدیون کنترل تمایلات غریزی هستم. دقت نظرم به شکل دردآوری کم شده و حافظه ام اسف بار عمل میکنه.. باید بیشتر حواسم به فیزیولوژیم باشه، باید توان بیشتری رو ذخیره کنم. فکر میکردم با وجود روژان نقطه ی تعادل زندگیم پیدا...
-
نهم می
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 21:54
چیزهایی برای یادداشت. نزدیک به ۶ ماه از زمانی که با روژان صحبت کردم میگذره و حالا دوباره دارم بهش فکر میکنم. امروز با هم صحبت کردیم و همه چیز خوب پیش رفت . گفت به زمان نیاز داره تا بتونه تصمیم گیری کنه, من هم به این زمان نیاز دارم که به شناخت بیشتری برسیم. وجود روژان برای من خوب و لذت بخشه و بعد از سالها کسی هست که...
-
سی ام اپریل
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 11:45
برنامه تغییر بزرگ! [ به نظرم پست بی اهمیتی رسید, پاکش کردم]
-
بیست و نهم ژانویه
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 01:30
گند زدم , افتضاح به بار آوردم. بهم ثابت شد که بعد از این هیچوقت نباید به فکر نگهداری از یک موجود زنده باشم. یه سگ دوماهه رو از پارک وی خریدم. یک شب کامل هم خودم شکنجه شدم هم سگ بیچاره. اتاقمو به گند کشید , حالا هرجا پا بذاری کثافته. صبح دادمش به طناز , امیدوارم بتونه باهاش کنار بیاد. اگر نتونه ممکنه حسابی دردسر بشه....
-
بیست و یک ژانویه
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 00:41
اگر ندونی کجا میری , به هیچ جا نمیرسی. ژانویه یک سال پیش , برنامه ی یک ساله برای خودم طراحی کردم و اهدافی داشتم که باید تا پایان سال به دست میومدن. حالا یک سال گذشته و همه چیز تغییر کرده , همینطور اهدافم. به نگاه وسیع تری رسیدم. صورت مساله های جدیدی برای خودم ساختم و امشب یکی از اونها حل شد. به آینده فکر کردم و مسیر...
-
بیست و چهار دسامبر
شنبه 3 دیماه سال 1390 03:41
امشب بعد از مدتها ابعاد زیادی از موضوع اشراق و کار روشن شد. حالا وقت تصمیم گیری در مورد استراترژی هست که قراره در آینده دنبال کنیم. چیزهایی که میدونم اینه : من بدون محاسبه کافی وارد این پروژه شدم و حالا دو تا انتخاب دارم. شماره یک : بازی رو ادامه بدم. در این حالت با این صورت مساله طرفم : پروژه ای که زمان زیادی رو از...
-
نهم دسامبر
جمعه 18 آذرماه سال 1390 03:05
یک ماه از روزی که تصمیم گرفتم از لحاظ فیزیکی تغییر کنم گذشت و هنوز نتونستم شرایط لازم رو آماده کنم. وضعیت ذهنیم دچار آشفتگی شده و لازمه همه چیز رو دوباره منظم کنم. اینجا جای احمق بودن نیست. به این فکر میکنم که برای پنج سال آینده چه برنامه ای دارم. اما سوال اساسی اینه که چه برنامه هایی باید داشته باشم؟ هدف چیه و من...
-
یازده نوامبر
جمعه 20 آبانماه سال 1390 14:10
ظهر یک جمعه پاییزی. امروز پس از مدتها ایده ی روشنی در ذهنم شکل گرفت و فهمیدم که بزرگترین مساله ای که برای من وجود داره چیه. با وجود اضافه وزن و سستی هیچوقت نمیتونم از خودم لذت ببرم. وقتی نتونم از خودم لذت ببرم آدم خوشحالی نخواهم بود پس نمیتونم آدم موفقی هم باشم. نمیتونم کسی باشم که آرزوش رو دارم. اینکه انرژی از دست...
-
ششم نوامبر
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 02:14
ساعت دو, نیمه شب بارونی. منطقم ته کشیده. حسابی از کار عقب افتادم, میدونم که باید خیلی جلوتر پیش میرفتم. اما خونسردم و امروز رو از زندگیم لذت بردم. مقیاس. برای رسیدن به درک درستی از نسبت بزرگی تعهداتم به توانایی هام. این مدت بیشتر در تناوب بین دو دیدگاه متفاوت بودم. به دختر زیبایی که این روزا به دنیای من وارد شده فکر...
-
چهار نوامبر
جمعه 13 آبانماه سال 1390 10:38
پنج شنبه پس از مدتها رفتم رکاب زدم ولی هنوز هیچ اثری از رضایت درونم دیده نمیشه. وقتی برمیگشتم ایده های درستی در ذهنم شکل گرفت. حالت Default ذهنی, چیزی که قرار بود تغییر بدم. چند ماه پیش, شاید ۵ ماه یا بیشتر, به این نتیجه رسیدم که نمیشه و نباید خودآگاهم رو به ناخودآگاه تحمیل کنم. چیزی که در گذشته فکر میکردم این بود که...
-
یکم نوامبر
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 01:15
امیدوارم به اندازه اسمش مفید باشه, بذار شروع کنیم. امشب درست ده ماه از اول ژانویه میگذره. شبی که تصمیم گرفتم تغییر کنم, یک ماه بعد از روز تولدم بود. زمان با سرعت باورنکردنی گذشت . حالا اینجام . جدی و مصمم برای دیدن واقعیت خودم. بدون ترس از چیزی که هستم . بدون اینکه بخواهم ماسکی به صورتم بزنم و روی خودم امتحانش کنم ....